محل تبلیغات شما



✅ سری زیر تاج و سری زیر تَرگ ✍ خشایار کرمی بهمنیاری http://t.me/sootak1397 قوم گفتند از شما سعد خودیت نحس مایید و ضدیت و مرتدیت جان ما فارغ بد از اندیشه‌ها در غم افکندید ما را و عنا ذوق جمعیت که بود و اتفاق شد ز فال زشتتان صد افتراق طوطی نقل شکر بودیم ما مرغ مرگ‌اندیش گشتیم از شما این کلمات را مردمان قومی بر زبان رانده‌اند که غرق در کامجوئی از مائدات بودند اما پیامبرشان آنها را از عذاب پس از مرگ می‌ترساند بسا که حیاتشان معنایی بگیرد.‌
در ابتدا ممكن است توازن بين يك نفر و يك ميليون نفر غير قابل قبول باشد و ذهن ما اين مساله را قبول نكند، اما وقتی در تاريخ به افرادی كه می‌خواستند به رهايی و رستگاری برسند نگاه می كنيم، می توانيم به راحتی همين توازن را ببينيم. وقتی به حکایات سمبلیک نگاهی می‌کنیم، مثلن افراد اندكی كه در كشتي نوح حضور دارند و همچنين به افرادی كه در غار كهف هستند و مواردی از اين قبيل، در می يابيم كه هميشه انسان های بسيار اندكی خواستار واقعی نجات معنوی و خودسازی و خودشناسی
وقتی بخواهی چیزی را حفظ کنی، ترس سراغت می آید. وقتی نخواهی چیزی را حفظ کنی، ترسی وجود ندارد. صریح و واضح! آنگاه که بخواهی زندگیت را حفظ کنی، مالت را حفظ کنی، متعلقاتت را حفظ کنی، ترس از دست دادن، از هزاران مجرا و فکر و خیال بسویت هجوم می آورد. و مثل خوره بهترین لحظات زندگیت را میخورد. این یک قاعده ی کلی است. یک سالک قرار نیست چیزی را حفظ کند زیرا خوب میداند که حافظ کس دیگریست. او فقط هشیارانه زندگی می کند، چه "خَیرٌ حافِظاً" است که مسئولیت حفاظت را بر عهده
قانون پاندل،یکی از قوانین جهان فيزيكی است،طبق قانون پاندل،ما به خاطر عملكرد و هجوم ايگوها،همواره در يك طرف پاندل قرار می گيريم و هيچ حالتی از تعادل در ما ديده نمی شود،عدم تعادل،يكی از عوامل برجسته ايگوها كار ايگوهاست
"روح" با "کلمه" ظهور می یابد. مَرکب اش "کلمه" است. تا وقتی چیزی نگفتی، "روح" در تهی مجرد خویش به سر می برَد. هیچ شکلی ندارد. حال آنکه هر "کلمه" شکلی از ارتعاش است. مظهری از وجود است. هر شکل و فرمی کارایی خود را دارد. "کُلُّ یَعمَلُ عَلَی شاکِلَتِهِ". شکل کلمه در سطحی ترین ظهورش در زبان است، مخفی ترش در ذهن است، و اَخفی اش در توجه قلب است. و عمیق تر از آن شکلی ندارد. وقتی "کلمه" از اعماق وجود صادر شود، آن حامل روح است که با ضربآهنگ نَفَس بیرون داده می شود.
تجربه ی خودم از نوشتن مرا به این نتیجه رسانده که آدم همیشه هم به قصد فهمیده شدن نمی نویسد- اشتیاقی تناقض آمیز به فهمیده نشدن هم وجود دارد. ساده نیست، ولی همیشه یکجور "امیدوارم همه همه چیز این متن را نفهمند" هم در کار است، چون اگر این وضوح و قابل فهم بودن تضمین شده بود، متن را نابود می کرد، نشان می داد که متن آینده avenir ای ندارد، از حال سرریز نمی کند و فراتر نمی رود، و فورا مصرف می شود.
دو پیام تسلیت جالب بابت درگذشت زنده یاد استاد *شجریان بزرک* در شبکه های اجتماعی منتشر شده که مطالعه آنها خالی از لطف نیست :
در فرهنگ فارسی اشعار و ابیاتی وجود دارند که به صورت ضرب المثل در آمده اند ولی مصرع اول آنها مشخص نیست و تنها مصرع دوم معروف شده. در ادامه تعدادی از مشهورترین این ابیات را برای شما قرار میدهیم. گر دایره ی کوزه زگوهر سازند از کوزه همان برون تراود که در اوست. (بابا افضل
شمس و ابن عربی که هر دو عارف هستند، چه تفاوت‌ها و مشابهت‌هایی دارند؟ به نظر چنین می‌رسد که در این میان دو طریق وجود داد: یکی طریق معرفت است و دیگری طریق محبت. البته هیچ عارفی از این دو خالی نیست. هر کسی که به خدا معرفت پیدا کند، عاشق جمال خدا می‌شود. کسی هم نمی‌تواند مُحب خدا باشد و به خدا معرفت نداشته باشد. لذا بحث معرفت و محبت هم در نزد ابن عربی هست و هم در شمس. ولی در ابن عربی، طریق معرفت پُررنگ است و در شمس، طریق محبت.
در طبقه دوّم منزلی که بنده زندگی می‌کنم، آپارتمانی هست که همسایه محترم دیگری در آن زندگی می کند؛ یک شب، بنده که به خانه آمدم تا ماشینم را در گاراژ بگذارم، دیدم مهمان‌های همسایه محترم، ماشین‌های خود را ردیف گذاشته اند جلوی خانه و از قرار معلوم، دسته جمعی با میزبان رفته اند شمیران.
روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویر را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم ، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود ، هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می
چون او را وفات نزديك آمد، هفتصد دينار وام داشت. همه به مساكين و به مسافران داده بود. در نزع افتاد. غريمانش به­‌يكبار به بالين او آمدند. احمد در آن حال در مناجات آمد. گفت: الهی مرا می‌بری و گرو ايشان جان من است، و من به گروم به نزديك ايشان. چون وثيقت ايشان می‌ستانی كسی را برگمار تا به حق ايشان قيام نمايد، آنگاه جان من بستان. در اين سخن بود كه كسی در بكوفت و گفت: غريمان شيخ بيرون آيند.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کارآفرینی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد پایگاه اطلاع رسانی کاراته شهرستان شهریار